سلام خوبی
روز اولی این وبلاگ زدم تصمیم داشتم هر روز برات پیام بزارم ولی نشد
ولی امروز خیلی دلم می خواست باهات حرف بزنم چیز خاصی برای گفتن ندارم که باهات بزنم
بابایی امسال 5تا مکه ای داریم راستی عمه شب سالت نیست می خواد بره کربلا . بابایی داداشی بد جور سرما خورده تازشم اینقدر اخلاقش بد شده اصلا بامن حرف نمی زنه با یک من عسل هم نمی شه خوردش
دعا کن براش ...می دونی از وقتی تو رفتی خیلی خودشو تنها حس می کنه... برای سن اون خیلی زودبود که مرد خونه بشه.. بابایی داداشی برای خودش یک دیوار درست کرده و هیچ کس رو تواین حریم فرضی خودش راه نمی ده ...دیگه بامن نمی گه و نمی خنده ..نمیدونم یک جورایی از هم دور شدیم...فکر می کنم دیگه منو دوست نداره آخه من که یک داداش بیشتر دارم...بابا دعا کن براش
بابا ،چقدر برای صدا زدن این کلمه دلتنگ شدم